سلام کوچک من
امروز حسابی خیابونها سفید شده و کوچه هم از مه پر. کوچک من جات خالی امروز خیلی زیبا شده اگه بودی حتما می رفتیم برف رو می گذاشتم نو انگشتهای کوچکت تا تو اولین لمس از برف رو تو زندگیت تجربه کنی.
دیروز من و بابا رفتیم نامه ی مرخصی این ترم من و رد کردیم بلاخره این ترم خونه نشین شدم. امروز صبح هم بابا شیطونی کرد کمرش گرفت تا ساعت 11 نتونست بره سر کار اما بلاخره رفت تو این برف!
کوچک من امروز مامان می خواد به کارهاش برسه و تو این 10 روز اخر بهمن ببینه می تونه مقاله ش و تموم کنه یا نه تو هم کمک کن و هم دعا که زودی کارم تموم شه. باشه
دیشب خاله ساناز زنگ زد خوشگل من خاله ساناز یه دختر داره به نام گندم که مثل ماه می مونه و یه سگ ملوس داره که اسمش و الان یادم نیست خیلی خوشگله . وقتی فهمید تو دل من نشستی خیلی خوشحال شد و کلی برات ذوق کرد. قول داده تو همین روزها بیاد تو رو ببینه تو هم زود بیا که با گندم و هاپویی بازی کنی. خوب من خوب باشی خوب و در پناه خداوند بزرگ و مهربان
نظرات شما عزیزان:
