برای تو که می خواهی با ما باشی
از نردبان بالا رفتن و گرفتن دست خدا با دستان کوچک تو، دلبندم، زیباترین خواهد بود.
  


سلام سلام

گل نازم شما چهارشنبه شب برای اولین بار تو شکم مامان شروع کردی به حرکت............عالی بود عزیزم مثل بال زدن مثل اینکه بالهای قشنگت و زدی به هم

عزیزم این به اصطلاح دمیدن روح گفته می شه پس شما در تاریخ 19بهمن ماه در حدود ساعت 9:30 شب روح درشما دمیده شدددددددددددددددد. عزیزم به دنیای ما خوش اومدی




نوشته شدهیک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

سلام کوچک من

امروز حسابی خیابونها سفید شده و کوچه هم از مه پر. کوچک من جات خالی امروز خیلی زیبا شده اگه بودی حتما می رفتیم برف رو می گذاشتم نو انگشتهای کوچکت تا تو اولین لمس از برف رو تو زندگیت تجربه کنی.

دیروز من و بابا رفتیم نامه ی مرخصی این ترم من و رد کردیم بلاخره این ترم خونه نشین شدم. امروز صبح هم بابا شیطونی کرد کمرش گرفت تا ساعت 11 نتونست بره سر کار اما بلاخره رفت تو این برف!

کوچک من امروز مامان می خواد به کارهاش برسه و تو این 10 روز اخر بهمن ببینه می تونه مقاله ش و تموم کنه یا نه تو هم کمک کن و هم دعا که زودی کارم تموم شه. باشه

دیشب خاله ساناز زنگ زد خوشگل من خاله ساناز یه دختر داره به نام گندم که مثل ماه می مونه و یه سگ ملوس داره که اسمش و الان یادم نیست خیلی خوشگله . وقتی فهمید تو دل من نشستی خیلی خوشحال شد و کلی برات ذوق کرد. قول داده تو همین روزها بیاد تو رو ببینه تو هم زود بیا که با گندم و هاپویی بازی کنی. خوب من خوب باشی خوب و در پناه خداوند بزرگ و مهربان

 




نوشته شدهچهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

سلام عزیز دلم

امروز مامان برای شما چند تا لینک اضافه کرد تا بدونی تو این دنیای بزرگ دوست هم داریبه جز مامان و بابا کسان دیگری هم هستند که تو می خوای باهاشون دوست بشی و اونها هم همین و می خوان. پس کوچک من دوست هدیه ی روزهای خوب و بد زندگیه و باید دوست رو دوست داشت.

مامان و بابا تصمیم گرفتن این ترم و مامان نره دانشگاه تا تو راحت تر تو دلش جونه بزنی و بزرگ شی. این اولین هدیه به تو. می دونی که مامان ادم سخت گیریه و تو این همه سال این اولین باره که تو کارش کوتاه اومدهاما مامان تو می خواد یه تز بزرگگگگگگگگگگگگگگگگگ بده قد آخر زمان برای همین کلاسهای تهرانش و می ره و درسهاش و می خونه تا وقتی توی کوچک می یای با یه مامان تحصیل کرده روبرو بشی و بدونی ادم بهتره تو این دنیای بزرگ کارهایی بکنه که بهش این حس و بده که برای خودش و دیگران مفیده.

پس این روزها با مامان می ریم سر کلاس دکتر سجودی که مطمئنم تو هم عاشقش می شی و درباره ی نظامهای رمزگانی امبرتو اکو باهم می خونیم. همین طور درباره ی اسطورهای کشورهای مختلف که مامان عاشقشونه. و تو کوچک من از حالا با اونها اشنا می شی




نوشته شدهشنبه 15 بهمن 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

سلام طلا خانم

امروز رفتی تو هفته ی 16. دیشب شب بدی برای مامان بود تا صبح نخوابیدالانم بی حوصله، عصبانی داره فکر می کنم به همهی کارهای عقب افتادشاما چکار می شه کرد. خانم کوچولو ما چطور؟




نوشته شدهپنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

سلام کوچولوی من

امروز وارد 15 هفتگی شدی مبارکت باشه فسقلی. داری کم کم بزرگ می شی. عزیزم این دنیا جای خیلی خوبی نیست نه اینکه جاش خوب نباشه نه اینقدر نعمت خدا توش ریخته که دستکمی از بهشت نداره. اما اگه خرابی هست از انسانها و طرز فکرشونه. تو این طور نباش.

به خودت قانع باش عزیزم. به دنیایی که توش قدم می زاری احترام بزار و قالبی که توش به دنیا می یای رو صمیمانه دوست بدار. چه اون قالب پسر باشه یا دختر. روحت و به جسمت ببخش ولی روحت و فراموش نکن.

کوچولوی من که نمی دونم تو دنیای زر تو کوچک بودی یا بزرگ... قوی بودی یا ضعیف... خاص بودی یا نه... عالم بودی یا نه... اما می دونم که اونجا یه پیمان بزرگ با خداوند بستی و حالا که داری به عرصه ی جسم در میای یادت باشه پیمان بستی. عهد نشکنی. وفادار باشی. زیر قولت نزنی.....

شاید تو اومدی که یه کار بزرگ کنی. شاید تو اومدی که زندگی کردن تو جسم رو یاد بگیری با شادی هاش بخندی و با غمهاش بزرگ بشی اینطوری بری تو بوته ازمایش این طوری سنگ محک بخوره پیمانت با خدا.

کوچولوی خوب من، مامان خیلی خوشحاله که خدا تو رو به بابا ارش و خودش داده. و به ما این فرصت و داده تا تو قالب پدر و مادرت باشیم و بهت یاد بدیم. نترسی و فراموش نکنی چه کسی هستی و برای چی به این دنیا قدم گذاشتی.

من و بابا یادت می دیم چطور احترام بزاری و چطور بجنگی و چطور انسان بودن و در خاطرت حفظ کنی.

کوچولوی من امیدوارم من و بابا بتونیم یه چیزهایی یادت بدیم و تو هم یه چیزهایی به یادمون بیاری.

دوستت دارم




نوشته شدهپنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

نی نی نازم سلام قشنگم

من و بابایی تو سونو غربالگری تو خوشگلم رو برای اولین با درست دیدیم. پشت تو کرده بودی به خانم دکتر و قلنبه شده بودی. هر چی دکتر می زد به شکمم که تکون بخوری دستتو می انداختی رو هوا یعنی برو بابامن و بابا ارش مونده بودیم توی یه انگشتی دیگه کی هستیبعدش مامان و مجبور کردی بیاد بیرون نوشابه بخوره و دوباره بره تو. اونوقت شروع کردی به پشتک و بارو زدنبچه یه دقیقه اروم بگیر. بعد پاهات و انداختی رو هم و یه دستتم زیر سرت لم دادی گذاشتی خانم دکتر کارش و بکنقربون اون ژستت برم. حالا نوبت دکتر طهماسب پور بود که بینه تو چی هستی:)) و بلاخره گفت تو یه دخمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممل فوق العاده هستی البته گفت احتمالا اما مهم اینه که حالا برای ما یه موجود قابل لمس تر شدی عزیزمممممممممممممممممممممم




نوشته شدهدو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.