برای تو که می خواهی با ما باشی
از نردبان بالا رفتن و گرفتن دست خدا با دستان کوچک تو، دلبندم، زیباترین خواهد بود.
  


 

سلام قشنگم.

یه روز شنبه ساعت 5 صبح مامان از ترس میخکوب کردی! یه لکه خون و اون قدر گریه کردم تا خاله نرگس اومد و با بابا ارش رفتیم بیمارستان و سو نو کردیم. دل تو دلم نذاشتی وروجک. اما تو بودی اروم با صدای قلب زیبات بعدش دیگه گریه هاو اروم تر شد.حالا مامان دیگه خونه نشین شده تا 24  بهمن تا توی کوچولو احساس امنیت کنی و بزرگ شی مامان هم سعی می کنه کمتر ورجه ورجه کنهخوب باش خوب خوب....




نوشته شدهچهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

بازم سلام

من حالم بهتر شد. خوب می رسیم به اونجایی که مامان رفت و یه سکه انداخت تو دریاچه ارزوهامامانی یه یک سنتی (خیلی خسیسم نه) انداخت و سکه رفت و رفت افتاد کف آّب. اون موقع مامان تو دلش داشت برای داشتن یه زندگی زیبا و یه نی نی سالم به صلاح دید خدا با خدا مذاکره می کرد.این دریاچه ارزوها عزیزم بیشتر مراد دل عاشقها رو می ده اما این دفعه مراد دل منم داد. اخه نه اینکه کلی راه اومده بودمهمه دختر پسرها تند و تند داشتند ارزو می کردند و من ترسیدم ارزوی من تو این همه ارزو گم شه برای همین دستم و کردم تو آب و دوباره ارزوم و تکرار کردم. بعدشم رفتیم با خاله فریناز یه بستنی خیلی خوشمزه به جای تو لیس زدمخوب عزیزم دهنم خشک شده بود از بس ارزو کردم. تو که تنها نبودی برای خاله نسرین. بابا ارش برای همه دیگه باید ارزو می کردم. اینم بگم این بستنی خیلی خوشمزه تر از بستنی ایتالیایی تو ایرانه. بنابراین همین الان ارزو کنه با من و بابایی بری فلورانس بستنی درست و حسابی بخوری خوب بعدش که مامان اومد ایران و با بابا ارش رفت شمال و اونجا حسابی شیطنت کرد.

نی نی نازم. من شب قبل از مسافرت به شمال خواب تو رو دیدم. خواب یه دختر شیطون به اسم آیلار که داشت حسابی شیطنت می کرد و با چشمهای درشت سیاهش دل هم و آب می کرد. تو راه به بابا آرش گفتم و اون هم تعبیر کرد که من ازش جدا می شم می رم زن یه اقای ترک می شم و یه دختر می زایم به نام ایلار به معنای ماه روکلا این بابا ارش تو کار جادو مادوست و حسابی هم خبره هستند و قراره از شغل مهندسی استفا بدن برن تو کار خوابگزاریاینم تصویر بابا در مقام جادوگر مرلین!

و اما اینگونه نشد و من تو رو باردار بودم و نمی دونستم برای همین با بابا ارش رفتیم جت اسکی سوار شدیم تا تو بدونی چه مامان بابای نمونه ای خواهی داشت و چقدر به فکر تو هستند. تازه بعدش باباجانت می خواست بره رالی بنده محلی به پیشنهادش نگذاشتم و راهی شدیم برای ناهار وگرنه نمی دونم تو قراره چی از آب در بیای

روز 28 آبان که شد دست مامان شکستو همه شروع کردن به دعواش کردن. اخه روز تولد مامان بود و بابا براش کلی برنامه چیده بوددو روز از این دکتر به اون دکتر کردیم و مامان هم حسابی ابغوره گرفت اما به هر شکلی بود نمی شد عکس از دستم گرفته بشه در نهایت خاله نرگس با اون هوش سرشارش به این نتیجه رسید که من حامله تشریف دارم و قسمت نیست عکس بندازم. در همین زمان دکتری پیدا شد که گفت عکس نمی خواد این مچ نشکسته و احتمالا ضرب دیدگی شدیده و باید گچ گرفته بشه. بنابراین روز دوشنبه دست مامان در گچ فرو رفت و روز سه شنبه بعد از ظهر با بی بی چک معلوم شد که تو کوچولو مهمان خونه ما شدی




نوشته شدهسه شنبه 27 دی 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش

به نام خدا

 

سلام هدیه ی مامان. امروز تازه شروع به نوشتن کردم. تنبل نیستم اما فعلا نمی خواستم برات بنویسم می خواستم نی نی کوچولو اول درست ببینمت بعد شروع کنم به نوشتن. خوب عزیزم با یه مقدمه چطوری؟

اسم مامانت سورا و اسم بابات آرش و مامان و بابا 6 ساله که با هم دارن زندگی می کنند و تصمیم گرفتن رو قولشون به هم بایستند. البته بگم ها همچین زیادم نایستادن حسابی هم و به خاک سیاه نشوندنشوخی کردم. مامان و بابا سال خوبی رو نگذروندن عزیزم. پارسال یه نی نی کوچولو اومد جای تو و تا دو ماه مهمون ما بود موقع رفتنش یه تکه از مامان و با خودش برد. و کلی ناراحتی به بار اومد. بعدش بابایی... راستی نی نی نازم تو توی 6 شهریور بابایی مهربونت و از دست دادی نمی دونی چقدر حیف شد نمی دونی چقدر بد بود. عزیز دلم خیلی دلم می خواست بابایی تو ببینی اخه اونقدر مهربون و ماه بود که غمش هنوز رو دلم مونده. این بابایی می شه بابای من. اسمش محمد هادی بود و چقدرم دوست داشتنی . اولین چیزی که به مامان یاد داد این بود که خوب بازی کنه و خوب شیطنت کنه. بعدشم هیچ وقت دروغ نگه. این بابایی شبها تو گوش من قصه های قشنگ تعرف می کرد و درس آزادگی رو بهم یاد می داد. حالا منم می خوام تو رو با روش اون بزرگ کنم می دونی خیلی سخته اخه بابایی اونقدر برام وقت می ذاشت که هنوزم تعجب می کنم چطوری حوصله ش می اومد. می دونی نازنینم هیچ وقت به من نگفت حالا خسته ام ، حوصله ندارم، بعدا بیا. همیشه بهم می گفت من هستم من همیشه پشت سرت هستم.... وای وای وای نی نی نازم مامان داره گریه می کنه می زاریم برای بعد که دوباره ادامه بدم. دوستت دارم نازنینم. ناراحت نباش من زود آروم می شم...




نوشته شدهسه شنبه 27 دی 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.