برای تو که می خواهی با ما باشی
از نردبان بالا رفتن و گرفتن دست خدا با دستان کوچک تو، دلبندم، زیباترین خواهد بود.

سلام سلام سرمه خانم قشنگ مامان

اسم شما رو بلاخره بابا ارش سرمه گذاشت (لبته مخالف هم داشتی ها!) اما موافقتهات زیادتر بودن.یعنی زور بابا و مامانت درواقع. شما حالا یه سرمه کوچولو با کلی لباس خوشگل هستی و یه کالسکه و کریر. یکی از لباسهات و خاله نرگس می خواد ببره بزرگتر بگیره و یه پتو خوشگل هم خاله نادیا برای شما اورده و یه کلاه که خاله الهه خودش برات بافته و یه ظرف سوپ خوری خیلی خوشگل از طرف خاله ساناز مامان گندم ملوسک

دیشب بابا ارش با دانه های ریحانی که بابا بزرگت داده روی کوزه ها کار کرد تا بتونه برای عید سبزشون کنه. خیلی خوشگل شد. تازه بابابزرگی قول داد تو که اومدی برات یه عروسک سبز کنه. بابا بزرگی خیلی مرد فوق العاده ایه کلی کار عجیب غریب و خوشگل بلده که حسابی عاشقش می شه.

مامانی هم 5 شنبه کلی بابت اسم خوشگلت بهت تبریک گفت و کلی به لباسهات خندید و خوشش اومد. راستی دیشب هم عکسهای بچگی بابا ارش و عمه شبنم و دیدیم و کلی حدس زدیم تو به کی می ری؟ به چشمهای مشکی و پوست تیره بابا ارش یا چشمهای سبز عمه و بابا بزرگی..... من اما دوست دارم تو صورت بابا ارش رو داشته باشی با چشمها و نگاه خودم که به بابایی محمد هادی رفته( بابایی بابا منه که تازه رفته پیش خدا و من خیلی خیلی دوستش داشتم و دارم و چشمهای من به اون رفته) دوست دارم نگاه اشنای بابایی رو تو صوتت ببینم تا دلتنگیهام کلی کمتر بشه:(

سرمه نازنینم تو به هر کی بری و شبیه به هر کسی بشی مهم نیست مهم برام اینه تو روزهایی که بابایی رو از دست دادم تو تو وجودم لونه کردی و من و دلداری دادی و این برام از همه چیزهای دنیا با ارزش تره اینکه معلومه چقدر خدا. بابایی  و تو من و دوست داشتید که نذاشتید زیاد تو خودم برم و تنهایی رو حس کنم.

خیلی دوستت دارم هدیه خدا:))




نوشته شدهشنبه 20 اسفند 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


 

سلام گل قشنگم

امروز شما رفتی تو هفته ی 20 یعنی دقیقا هفته ی 20 که دو روزم ازش گذشتهپنجشنبه من و بابایی رفتیم برای شما شیشه شیر و وسایل غذاخوری گرفتیم که بدونی مامانی و بابایی شکمو چقدر خوبه! 

خوب من فردا باهم می ریم سونو و امیدوارم خدا لطفش و شامل حالمون کنه و شما سلامت و سرحال باشی. عزیزکم به امید فردا.




نوشته شدهشنبه 13 اسفند 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
  


سلام گل من

دیروزم صبح من و بابا رو ترسوندی. دوباره لک.... دیشب دکتر رفتیم با هزار ترس اما صدای قلبتو که شنیدم اروم تر شدیم دکتر گفت خیلی شیطونی هی این ور اون ور می ریحالا از امشب من بیچاره باید امپول بزنم

من و بابا برات کلی اسم انتخاب کرده ایم. بابا و من اول سرمه و بعد ریرا رو دوست داریم بعد بابا با ترلان هم موافقه. من با سریرا.... اما تو با تکون خوردنت اعلام کردی با اسامی سرمه، میگل و یسنا موافقی خوب ببینیم تا اخر چی م یشه.

تو خوب باش خدا خودش برات اسم می زاره




نوشته شدهدو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, توسط سورا و لولی وش
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.